جدول جو
جدول جو

معنی هم تراز - جستجوی لغت در جدول جو

هم تراز
هم طراز، هم قدر، برابر، مساوی، دارای شان و رتبۀ هم سان
تصویری از هم تراز
تصویر هم تراز
فرهنگ فارسی عمید
هم تراز
(هََ تَ)
هم طراز. برابر. هم سطح. یکسان. (یادداشت مؤلف). رجوع به هم ترازو شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هم طراز
تصویر هم طراز
هم قدر، برابر، مساوی، دارای شان و رتبۀ هم سان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم قران
تصویر هم قران
یار و مصاحب، همنشین، به هم نزدیک شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم گرای
تصویر هم گرای
آنکه با دیگری بر یک گرایش و قصد و تمایل باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم ترازو
تصویر هم ترازو
هم وزن، هم سنگ، برابر، هم قدر، هم پایه
فرهنگ فارسی عمید
(هََ)
همرازی. راز گفتن و راز شنیدن. رازداری. حفظ سر: با ملأ اعلی به انبازی هرچه تمامتر همرازی کردند. (ترجمه تاریخ یمینی)
لغت نامه دهخدا
(هََ سَ)
هم سرا. هم خانه. همنشین:
بمانید با یکدگر هم سرای
مباشید از یکدگرتان جدای.
فردوسی.
بدین هم نشست و بدین هم سرای
همی دارشان تا تو باشی به جای.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(هََ شَ)
هم پیاله. هم کاسه. همقدح. (آنندراج) ، ندیم همنشین. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
هم آوا. دو چیز یا دو تن که با هم آواز خوانند و هم صدا شوند. (یادداشت مؤلف). آنکه آواز او موافق آواز دیگری باشد. (برهان) :
با هرکه در این رهی هم آواز
در پردۀ او نوا همی ساز.
نظامی.
خبر ما برسانید به مرغان چمن
که هم آواز شما در قفسی افتاده ست.
سعدی.
ای بلبل اگر نالی، من با تو هم آوازم
تو عشق گلی داری، من عشق گل اندامی.
سعدی.
چون تنگ نباشد دل مسکین حمامی
که ش یار هم آواز بگیرند به دامی.
سعدی.
، دو چیز یا دو کس که یک رای و آهنگ دارند. هم آهنگ. (یادداشت مؤلف). موافق و رفیق. (برهان) :
هم آواز شد رای زن با دبیر
نبشتند پس نامه ای بر حریر.
فردوسی.
تو با لشکرت رزم را ساز کن
سپه را بر این بر هم آواز کن.
فردوسی.
که بودند هر ده هم آواز اوی
نگه داشتندی به دل راز اوی.
فردوسی.
دلم چون دید دولت را هم آواز
ز دولت کرد بردولت یکی ناز.
نظامی.
ای بر ازلیتت ز آغاز
خلق ازل و ابد هم آواز.
نظامی.
به روزگار همایون خسرو عادل
که گرگ و میش به توفیق او هم آوازند.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(هََ پَرْ)
دو پرنده که همراه پرواز کنند:
گهی با دام و دد دمساز گشتی
گهی با باز هم پرواز گشتی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(هََطِ / طَ)
برابر. هم سطح. هم باد. (یادداشتهای مؤلف) ، هم ردیف. هم مرتبه. هم رتبه
لغت نامه دهخدا
(هََ تَ نَ / نِ)
هم آواز. هم صدا:
از نغمۀ آن دو هم ترانه
مطرب شده کودکان خانه.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(هََ)
ترجمه. (برهان). برساختۀ دساتیر است. (از حواشی برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(دُ دِ)
هر حیوانی که دم آن دراز و طویل باشد. (ناظم الاطباء). دارای دم طویل. درازدم، مار (عامه گمان برند که اگر اسم مار برند او از سوراخ برآید از این رو نام او نبرند و دم دراز گویند). (یادداشت مولف) ، درازدنبال. با دنبالۀ طویل
لغت نامه دهخدا
(دُدِ)
دهی است از دهستان هرسم بخش مرکزی شهرستان شاه آباد. با 1153 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
طراز بنایان که در درون آب دارد.
- آب تراز کردن زمین، تسطیح آن برای جریان آب
لغت نامه دهخدا
(هََ تَ)
هم وزن و برابر و مقابل و هم قوت. (از آنندراج) :
ندارد فعل من آن زوربازو
که با عدل تو باشد هم ترازو.
نظامی.
سیه کولۀ گردبازو منم
گران کوه را هم ترازو منم.
نظامی.
، قرین. جفت:
کاو را به زر و به زور بازو
گردانم با تو هم ترازو.
نظامی.
بدین فرخی گوهری تابناک
نه فرخ بود همترازوی خاک.
نظامی.
، حریف. هم زور. هم آورد:
قوی کرد بر جنگ بازوی خویش
بکوشید با هم ترازوی خویش.
نظامی.
که یارب چه زور و چه بازوست این
گهر با قدر همترازوست این.
کلیم کاشانی.
- بی هم ترازو، بی رقیب. بی هم آورد:
به داد و دهش چیره بازو بود
جهانبخش بی هم ترازو بود.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از هم شراب
تصویر هم شراب
حریف شرابخواری، هم پیاله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم سرای
تصویر هم سرای
همنشین، هم خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم ترانه
تصویر هم ترانه
هم صدا، هم آواز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم قران
تصویر هم قران
همنشین، همکت، همدم، یار مصاحب
فرهنگ لغت هوشیار
دو چیز که آوازشان هماهنگ باشد هم صدا، همزبان یک زبان هم سخن متفق القول متفق الکلام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم رازی
تصویر هم رازی
محرم اسرار بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب تراز
تصویر آب تراز
طراز بنایان که در داخل آن آب باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همتراز
تصویر همتراز
یکسان، هم سطح، برابر
فرهنگ لغت هوشیار
شخصی که بسبب صمیمت از اسرار دیگری اطلاع یابد محرم اسرار: ما بی غمان مست دل ازدست داده ایم همراز عشق و همنفس جام باده ایم. (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم طراز
تصویر هم طراز
برابر، مساوی، معادل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم ترازو
تصویر هم ترازو
دو یا چند چیز که وزنشان یکی باشد هم وزن، برابر مساوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم آواز
تصویر هم آواز
((هَ))
هم صدا، هم زبان، متفق القول
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هم طراز
تصویر هم طراز
((~. طِ))
برابر، مساوی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هم ترازو
تصویر هم ترازو
((هَ. تَ))
برابر، مساوی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از همتراز
تصویر همتراز
هم درجه
فرهنگ واژه فارسی سره
معادل، نظیر، هم ارز، هم درجه، هم رتبه، هم سطح، هم شان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
برابر، مساوی، هم سنگ، هم میزان
فرهنگ واژه مترادف متضاد